نذر عجیب
امــــروز زنـــده نـــگه داشــــتن نــــــام و یـــاد شـــــهـدا کمــــتر از شــهادت نیــست.
ما هر چه که داریم از شهدا و امام شهدا داریم.

نظر شما راجع به وبلاگ شهدای زنده چیست؟

 

موفق باشید







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 19
بازدید ماه : 133
بازدید کل : 21771
تعداد مطالب : 6
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


مترجم

حركت موس

کد حرکت متن دنبال موس

آمار مطالب

کل مطالب : 6
کل نظرات : 0

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 18
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 19
بازدید ماه : 133
بازدید سال : 4565
بازدید کلی : 21771
نذر عجیب

 شهیده طیبه واعظی دهنوی (1356-1336) از جمله زنان مبارز و انقلابی ای بود که در خانواده هایی مذهبی پرورش یافت و پس از تحمل مصائب بسیار به دست دژخیمان ساواک به شهادت رسید.

 

مادر شهیده واعظی در کتاب «کفش های جا مانده از ساحل» می گوید: سال 1342، سال درگیری شدید در قم بود. ما هم ساکن قم بودیم. طیبه شش ساله بود. شعار ها و حرف هایی را که در خانه زده می شد می شنید.

 

 

دور حیاط چرخ می زد و شعار می داد:

 

 

خمینی عزیزم، بگو که خون بریزم

 

 

خمینی خمینی شاه به قربان تو

 

 

مملکت ولیعهد خاک زیر پای تو

 

 

من مدام می گفتم: مادر می آیند تو را می کشند. از این حرف ها نزن.از ساواک ترس داشتیم. یک بار خورد زمین. صورتش خونی شده بود. رفتم جلو. گفتم: خوبت شد، خونت را ریختی روی زمین

 

 

گفت: خدا نکند خون من این جا بریزد. خونم باید برای آقای خمینی بریزد. از همان کودکی عشق آقای خمینی را داشت.

 

 

پدرش هم روحانی بود و به همین علت ما در جریان مستقیم فعالیت های سیاسی بودیم.

 

 

وقتی آقای خمینی را تبعید و دستگیر کردند، هنوز به سن تکلیف نرسیده بود. با این حال روزه می گرفت. برای خودش 15 روز، روزه قرار داده بود و می گفت 8 روز برای سلامتی آقای خمینی و 7 روز برای شما. تمام که می شد دوباره قصد 15 روز، روزه می کرد و می گفت: 8 روز روزه می گیرم برای سلامتی آقای خمینی و 7 روز برای سلامتی آقام.

 

آن وقت ها مدرسه دخترانه در قم کم بود. مدرسه از خانه ما خیلی دور بود. هفت سالش که شد برای آموزش قرآن و یادگیری دعا و ... اقدام کردیم. قرآن را یاد گرفت و قرائتش کامل شد. وضع مالی ما خوب نبود. البته همه روحانیون زیر فشار بودند. پدرش، نماز و روزه استیجاری می خواند.طیبه هم قالی می بافت.

 

می گفت: مزد قالی بافی روزم را برای جهیزیه ام. بگذارید و مزد قالی بافی شبم را می خواهم برای آقای خمینی قرار بدهم.

 

 

نماز مغرب و عشا را که می خواند، می رفت پشت دار قالی و تا ساعت 12کار می کرد و شب به او چهار تومان می دادند.

 

 

از این پول به ما هم می داد. هر چه پول به او می دادیم، یک قران و 10 شاهی جمع می کرد و باقی را خرج فقرا می کرد. از آن دختر ها نبود که خرج خودش کند.

برگرفته از سایت بسیجی پرس

 



تعداد بازدید از این مطلب: 1555
برچسب‌ها: نذر عجیب ,
|
امتیاز مطلب : 159
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:



عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود